آدرین جانآدرین جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آدرین،شاهزاده قصه زندگی من

23. خونه زندگی دار شدیم!

عزیزترینم شیرخشک خوردنت سبب خیر شد و بعد مدتها تونستیم شما رو مدت طولانی بدون نگرانی بابت گرسنه موندنت بسپاریم به مامان بزرگه و با بابایی بریم تهران وسایلمونو جمع و جور کنیم برگردونیم کرج. بالاخره تمامممممم وسایلمون زیر یک سقف جمع شد (بخون 90% چون هنوز یک سری ظرف و ظروف خونه قبلی که شما تا حالا ندیدیش دارم).تقریبا یکسالی میشد آواره بودیم خخخخخخ همسایه واحد روبرویی خونه قبلی ازمون خواسته حالا که خونه خالیه مراسم نامزدی دخترشو که این هفتست اونجا برگزار کنه، بعدش باید بریم پرده ها،لوستر و هرچیزی مونده بیاریم و خونه رو برای فروش بذاریم. خیلی دوست داشتم برگردم به همون خونه و شما هم اونجا رو ببینی ولی نمیشه. اشکال نداره، انشالا بهترشو میخریم. ...
26 بهمن 1392

22. پسرکم بزرگ شده

عزیزترینم روزبروز شیرین تر و خواستنی تر میشی. سرعت تغییراتت بیشتر شده و حرکتهای جدیدت هرروز بیشتر میشه...   عزیزترینم روزبروز شیرین تر و خواستنی تر میشی. سرعت تغییراتت بیشتر شده و حرکتهای جدیدت هرروز بیشتر میشه... شیرخشکت بهت نمیسازه و باید عوضش کنیم و بریم سراغ آخرین گزینه یعنی نئوکیت که گرفتنش دردسرهای خودشو داره ولی ما به خاطرت تا قله قافم میریم موش کوچولو. برای اطمینان به هرکس از فامیل که میاد ایران هم میگیم با خودش چندتا بیاره که به مشکل نخوریم، هرچند هزینش خیلی زیاده ولی فدای سرت مامانی جونم. از علاقه هات بگم که عاششششششق تلفن و موبایل و تبلتی، وقتی تو بغلم باشی با تلفن صحبت کنم با کلی ذوق جیغ و دست و پا میزنی و هرجور شده م...
20 بهمن 1392

21. عکسهای جشن هفت ماهگی

مامانی نفسم باورم نمیشه 7 ماهه که عطر وجودت تو لحظه لحظه زندگیم جاریه. پارسال این موقع که حال بد و تهوع کم کم داشت دست از سرم برمیداشت واقعا فکرشو میکردم فقط یکسال بعد انقدررررر زندگیم با حضورت تغییر کنه؟فکرشو میکردم میشه تا این حد عاشق باشم و خودمو یادم بره؟ نه اصلااااااا فکرشو نمیکردم... عزیزترینم خیلی دلم میخواست بیشتر بیام بنویسم، تو این مدت خیلی تغییر کردی و شیرین و شیرین تر شدی ولی انقدر فکر و حواسم درگیر آلرژیت بود که لذت چشیدنشو از خودم دریغ کردم و روزو شبم پر از تلخی غصه بود. میدونم بعدها که دلنوشته هامو بخونی این همه نگرانی من واست عجیبه، نمیدونم شاید اصلا درکش نکنی ولی انگار مادر بودن یعنی یک نگرانی بی پایان که بازه زمانیش از وقت...
15 بهمن 1392
1